احساسات در لحظه تغییر میکنند ولی عقاید نه
احساسات در لحظه تغییر میکنند ولی عقاید نه

احساسات در لحظه تغییر میکنند ولی عقاید نه

باور کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام

یه شنبه ی دیگه اومد. خدایا شکرت. امروز حالم خیلی بهتره

از صبح اومدم کارامو کردم. این هفته دو تا ممیزی داخلی دارم و احتمالا یه ممیزی 5s . سه شنبه و چهارشنبه اتاق و مرتب کردم و تمام موارد عدم انطباق قبلی رو رفع کردم. البته تو این اتاق سه نفر دیگه هم هستن که اصلا رعایت نمیکنن و همیشه میزشون کثیف و بهم ریخته ست. سری قبل هم کلی از امتیازم بخاطر میز اونا کم شد. دیگه اینبار بهشون تذکر دادم. فعلا که رعایت کردن. دلم میخواد اینبار اول بشم .خخخ . وقتی فهمیدم جایزه هم داره عزممو جزم کردم که اول بشم. یعنی میشه؟

واسه ممیزی ها هم تقریبا آماده ام. امروز صبح دوباره مدارک رو چک کردم . یه سری ایراد بود که رفع کردم. امیدوارم اونا هم به خیر بگذرن. البته این ممیزی داخلیه یه جورایی آمادگی برای ممیزی اصلی که بهمن ماهه هست . ولی یکی هست تو تضمین کیفیت که خیلی رو من زوم کرده جدیدا . یکی دو بارم گزارش واسم رد کرده . میخوام اینبار حالشو بگیرم نتونه به چیزی گیر بده.

از وقتی با همسر حرف زدم رفتارش خیلی بهتر شده. نمیدونم ترسیده یا اونم مثل من از اونهمه دعوا و وضع متشنج خونه خسته شده بود. آخر هفته واقعا خوب بود. البته نه اینکه کار خاصی واسم کرده باشه . همین که دعوا نداشتیم عالی بود.

چهارشنبه رفتم کلی وسیله واسه تولد دخملی گرفتم. مقوا فابریانو و چسب حرارتی و قیچی و نمدو گیره و ....

از همون شب دست بکار شدم. چقدر ساختن حس خوبی بهم میده. مخصوصا که واسه دختر عزیزتر از جانمه

چند تا گیره مو و کش مو با نمد براش درست کردم . الگوهاشو از نت گرفته بودم. یعنی عااااااااااااالی شدن. یه ماه پیش میخواستم اینترنتی سفارش بدم.حالا خودم درستشون کردم و دیدم که اصلا هم سخت نبود. خیلی هم هزینه کمی داره. به نظرم واسه کسی که میخواد درآمد داشته باشه خیلی کار راحت و بی دردسریه . در عرض یه ساعت 4 تا درست کردم. چون اولین بارم بود یه کم طول کشید . الان دیگه دستم اومده و تو زمان کمتری میتونم آمادش کنم. بعد مثلا یه گیره مو رو میگفت 6 تومن من با 10 سانت نمد که پنج تومن هم نشد و یه کم چسب حرارتی و چند تا گیره ،چهار تا درست کردم هنوزم نمد دارم. این یعنی سود خیلی خوبی داره و خیلی هم جدیدا استقبال میشه.

پنج شنبه واسه شام رفتیم خونه مامان اینا بعدشم یه سر رفتیم خونه مادرشوهر. هر کی دید گفت چقدر گیره موهاش خوشگله . منم با افتخار میگفتم هنر مامانشه

خیلی هم بهش میومد. یه عکس دوتایی هم گرفتیم که جز معدود عکسایی شده که دخملی هم به دوربین نگاه میکنه هم میخنده. خیلی این عکسو دوست دارم

جمعه هم از صبح زودتر بیدار شدم. همسر و دخملی خواب بودن. منم رفتم سراغ درست کردن گلهای کاغذی واسه تولد. خیلی هیجان انگیزه. چند تا فیلم آموزشی داشتم از رو اونا درستشون کردم. همش میترسیدم خوب نشه ولی خیلی خیلی خوشگل شدن.

همسر هم  همش میگفت بسه بذار کنار خودتو خسته نکن . ولی اون نمیدونست چقدر با این کارا روحم به آرامش میرسه و کمتر فکرهای الکی میکنم. کاش زودتر از اینا سراغ اینجور کارا میرفتم .

دخملی هم هی تو دست و پای من بود . خیلی بهش سخت نمیگرفتم. میذاشتم کنار دستم بشینه و ببینه . با تیکه های مقوا بازی میکرد و باهام حرف میزد

خوشحال بودم که جو خونه آرومه 

خوشحال بودم که دخترم میخنده

خوشحال بودم که حال دلم خوب بود

بارها و بارها تو دلم خدارو شکر کردم

چندین بار با خودم فکر کردم چقدر وحشتناکه که دخترم یکی از ما رو نداشته باشه

از خدا خواستم کمکم کنه که قوی بمونم

میدونم که بازم ممکنه اشتباه کنه . حالا دیگه راه فرارمو پیدا کردم

خداجونم شکرت

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.