احساسات در لحظه تغییر میکنند ولی عقاید نه
احساسات در لحظه تغییر میکنند ولی عقاید نه

احساسات در لحظه تغییر میکنند ولی عقاید نه

هوراااااااااااااااااااا

چند روزی بود میخواستم بنویسم ، چند بار وبو باز کردم هی به صفحه ش زل زدم و هر چی فکر کردم نتونستم چیزی بنویسم با اینکه کلی حرف داشتم

ولی امروز و درست ده دقیقه پیش اتفاقی افتاد که گفتم باید ثبتش کنم:

اولین برف امسال شروع به باریدن کرد. خدایا شکرت

سرم پایین بود و مشغول کار بودم. یه دفعه سرم و آوردم بالا و دونه های پشمکی برف و دیدم . انقدر ذوق زده شدم که سریع رفتم در اتاق و باز کردم و محو نگاش شدم. خیلی زیباست خیلی

فک کنم بعد سه سال برف باریده . آخرین بار کلی تو شرکت با همکارا برف بازی کردیم. اونروز همینجوری پشت دروایساده بودم و داشتم به قدرت خدا نکاه میکردم که دیدم یکی از همکارام داره بهم اشاره میکنه که بیا بیرون برف بازی. منم هی نگاه کردم گفتم با منی گفت آره بیا . منم که عشق برف بازی. رفتم بیرون و با اون خانمه و دو تا دیگه از همکارام یه کم مسخره بازی در آوردیم یه دفعه دیدم ده نفر دیگه از واحدهای دیگه هم اومدن .همه افتاده بودن دنبال هم . نفهمیدم کی از پشت یه گوله برف و محکم زد تو کله ام . منم نامردی نکردم جوابشو دادم. اصلا یه وضعی شده بود یه سری سر میخوردن یه سری جیغ میزدن . خیلی باحال بود . یه نیم ساعتی بازی کردیم گفتیم الان میان توبیخمون میکنن همه متفرق شدیم. اومدم تو اتاق دیدم کلیپسم شکسته!!!!!!!!!

هنوز که بهش فک میکنم لبخند میاد رو لبام. یادش بخیر

الان البته خیلی کم میباره . اگه تا فردا همینجوری بباره به احتمال زیاد میشینه . هورااااااااااااااا

دخملی هنوز برف ندیده. کاش بشینه تا اونم این حس فوق العاده رو تجربه کنه

خدای مهربونم بخاطر همه نعمتات شکرت

خیلی دوست دارم


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.