احساسات در لحظه تغییر میکنند ولی عقاید نه
احساسات در لحظه تغییر میکنند ولی عقاید نه

احساسات در لحظه تغییر میکنند ولی عقاید نه

خونه مرا در آغوش بگیر

امروز بارونی و سرده

شدیدا دلم میخواست الان خونه بودم و میرفتم زیر پتو دراز میکشیدم . یه لیوان نسکافه واسه خودم درست میکردم و قلپ قلپ میخوردم و کتابمو میخوندم. حتی تصورشم حالم خوب میکنه. خیلی داره قلقلکم میده که مرخصی بگیرم برم ولی وضع مرخصی هام داغونه . هی ی ی ی ی روزگار

روزها تقریبا مثل هم میگذرن. صبحها میام سرکار تا عصر . میرم دنبال دخملی بعدم میریم خونه. چون دخملی بعدازظهر میخوابه من که میرم خیلی سرحاله و فقط دلش میخواد بازی کنه. واسه همین امکان نداره بذاره من یه کم دراز بکشم. یا میاد دستمو میگیره منو میبره تو اتاقش یا از سر و کولم بالا میره. البته حق هم داره. دلش واسه مادرش تنگ میشه. مادرش هم همینطور ولی خب بعضی روزا واقعا کم میارم و دلم میخواد حداقل نیم ساعت چشمامو ببندم

دیروز 22 ماهش تموم شد . دو ماه مونده به تولدش . هنوز تصمیم نگرفتم واسه جشنش چیکار کنم. نمیدونم عصرونه باشه و خانومانه یا شام باشه با حضور بزرگترها. بیشتر دلم میخواد به خودش خوش بگذره تا ببینیم چی پیش میاد.

دیشب فیلم "سایه روشن" رو دیدیم. حیف وقتی که تلف کردیم. واقعا بیخود بود. مثلا میخواستن خیلی خاص و مرموز باشه ولی بسیار ضعیف و بی سر و ته بود . دوست دارم فروشنده رو ببینم. اینجا که هنوز نیومده. باید منتظر بمونم

خدای بزرگم بخاطر همه نعمتات ازت ممنونم

از دلم خبر داری خودت آرومم کن

دیشب دوباره اون حس های بد اومدن سراغم. همسر هم فهمید هی میگفت چرا ناراحتی؟ من کار بدی کردم؟

دلم میخواست بگم تو کار بدی کردی و من حالا حالاها خوب نمیشم

این زخم هنوز سرش بازه


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.